محمد صادقمحمد صادق، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

سردار کوچک

چرا مادر با تولد فرزندش از گناهان پاک می شود؟

برایم همیشه برخی از مواقف و اثرات آنها جالب بوده بعد از انجام اعمال حج انسان از گناهان پاک می شود مثل روزی که از مادر متولد شده... داشتم فکر می کردم که چرا مادر بعد از تولد فرزندش معصوم و طاهر می شود؟ چه اتفاقی می افتد؟ شاید دردهای دیگری هم در عالم باشند مانند درد زایمان، اما چرا و چگونه تولد این تاثیر را دارد؟ من در فکر خودم به این رسیدم، نمی دانم درست است یانه... مادر بعد از تولد فرزند به اولین نیازهای انسان و اینکه چقدر ناتوان و بی مقدار است پی می برد، همان نیازهایی که تا دیروز برایش مهم نبوده الان بسیار مهم و تعیین کننده می شود از دفع مواد زاید بدن گرفته تا خوردن و خوابیدن تولد یک انسان به رخ کشیدن عجز انسان است و این را یک م...
30 خرداد 1392

سردارک 27: خوابیدن

محمدصادق خیلی جالب می خوابه... فکر می کنم همه بچه ها این طور باشن وقتی خوابه اگر نگاهش کنی، تقریبا هیچ لحظه تکراری نداره یه لحظه خنده یه لحظه اخم لبهاش رو غنچه می کنه یهو نفس نفس می زنه دست ها رو مشت می کنه یا دستهاش رو دور سرش می چرخونه و خستگی می گیره انگار وقتی چشم هاش رو روی این دنیا می بنده دنیایی رو بهش نشون می دن که هیجان انگیز تر از این دنیا است اونقدر این حرکات برام  جالب و عجیبه بعضی وقتها آرزو می کنم کاش می دانستم پشت پلکهای بسته اش چه خبر است...
30 خرداد 1392

سردارک26: خیلی امیدوار نباشید که معجزه تولد زود روی پدرها اثر کنه!

من فکر می کردم که وقتی به دنیا بیام می تونم بیشتر پدر سردارک رو ببینم اما فعلا که پدر سردارک خیلی وقت نکرده زود بیاد پیشم، بیشتر وقتها وقتی خوابم از راه می رسه... من فکر می کنم که پدر سردارک داره تلاشش رو می کنه که بیشتر پیش من باشه اما هنوز خیلی مونده که تلاشهاش دلچسب من بشه و بتونم حسابی تو بغلش کیف کنم امیدوارم که به زودی اونقدر با خنده هام تو دلش جا باز کنم که مجبور شه زودتر بیاد خونه خلاصه به همه نی نی های هم سن خودم اطلاع می دم که باید در دیدن پدرهاشون صبوری به خرج بدن و به بودن هر چند کمشون راضی باشن... جبهه است دیگه... نمی شه سردارها اصل جبهه رو فراموش کنن بیان پشت جبهه هرچند الان حضور در خانواده و اهتمام به تربیت ما بچه ...
30 خرداد 1392

سردارک25: معجزه تولد

هر لحظه تولد هیجان انگیز و جالبه و اثبات قدرت خدا و اینکه انسان، عظمتی است که تنها او از که احسن الخالقین است مراحل تولدش را به بهترین وجه چیده است... انسان در این تولد به  منتهای عجز خود می رسد و اینکه در این عالم هیچ کاره،‌هیچ کاره است
23 خرداد 1392

من اوووووووووووووووووووووومدم

بسم الله الرحمن الرحیم سلام به همه دنیا و قشنگی هاش سلام به آسمان آبی سلام به خورشید تابان سلام به دریای گسترده سلام به زمین پهناور   سلام به پیامبر(ص) سلام به امام علی (ع) سلام به همه پیامبران، امامان، اولیاء بزرگان خوبان و خلاصه سلام به همه همه همه دنیا یه سلام خوشگل از نوع صادقانه اش با اجازه خدا و رسولش من به دنیا پاگذاشتم............................. چه جوری و کی و کجا رو مامان می دونه بهتون میگه   منو دعا کنید که بتونم بهترین ها رو انجام بدم بهترین صفات رو به دست بیارم با بهترین آدم ها همجوار و دوست و هم نشین باشم به بهترین صورت حرف بزنم به بهترین حقایق عالم دست پیدا کنم ب...
19 خرداد 1392

سردارک24: بشین، پاشو

پسر ما باورش شده که سردارکه! القا یه همچین تاثیری داره روی جنین به دکتر می گم چه کاری از دست ما بر میاد که انجام بدیم پسرمان زودتر بیاد میگه دستت رو از لبه میز بگیر و بشین و پاشو خلاصه پسرمون هنوز نیومده به ما بشین، پاشو می ده ما نه مرخصی گرفتیم، نه سر پست خوابمون برده و نه از جبهه فرار کردیم نمی دانم که چرا بهمون بشین پاشو دادن خدا به داد بقیه وقتهایی که بزرگتر می شه برسه! سردار و سردارک با هم بخوان ائتلاف تشکیل بدن ماجراهایی خواهیم داشت! ...
14 خرداد 1392

سردارک23: همه منتظر ورود من هستند!

روزی نیست که حداقل دو سه نفر زنگ نزنن و از مامان جون نپرسن که من اومدم یا نه! از بین زن عمو، دختر عمو، زن دایی مینو و زن دایی رضوان، خاله زهره و خاله اکرم، سوده و رعنا از هم بیشتر من دوست دارم مریم رو ببینم! از بین این جمع من فاصله سنی ام با مریم از همه کمتره! تقریبا فاصله سنی مامانم با داداش آرمین مریم مامانم هم موقع تولد آرمین یه همچین حسی داشت، همش دوست داشت آرمین زودتر بیاد و ببینتش. باید بگم که منم برای جبران، تا حالا فقط به خواب همین مریم جون رفتم و خودی نشون دادم... بقیه نمی دونم هنوز من چه شکلی هستم خلاصه مریم جون ما مخلصیم و سعی می کنیم با صاحب خونه صحبت کنیم که با ما کم کم تسویه حساب کنه و بفرستتمون خونه جدید. دوست ...
13 خرداد 1392

سردارک22: دایی احمدرضا اعلام وجود کرد!

می دونید که من یه پسر عمو دارم به اسم احمدرضا. از وقتی شنیده من دارم میام، و بهش گفتن که من دایی ندارم و اون دایی بیژن ش رو خیلی دوست داره به همه گفته من پسر عموی محمدصادق نیستم، من دایی شم خلاصه ما دایی دار شدیم. احمدرضا که بر خلاف آنچه انتظار می رفت و می گفت استقبال خوبی از دختر عمو فاطمه زهرا کرده، و کلی بهش محبت کرده و بوسیدتش! مادر ازش پرسیده مگه نمی خواستی لهش کنی، گفته نه گولتون زدم، آبجی رو که له نمی کنن... خلاصه با وقایای فوق من فهیدم که اگر به سلامتی بیام، تو اصفهان حداقل یه هم بازی دارم... مخلصیم دایی احمدرضا ...
13 خرداد 1392

توصیه9: وسایل ساک نوزاد

یه یمن مانور آمادگی ورود محمد صادق من به این نتیجه رسیدم که باید این وسایل رو توی ساک نوزاد حتما بذاری، هر چند بیمارستان به من تاکید کرد که هیچ چیزی نیاز نیست و شما فقط خودتان بیایید: - قاشق و چنگال: برای خوردن کمپوت، ناهار و ... - چند تا آبمیوه: ممکنه که قبل از زایمان شما یا همراهانتون بهش نیاز پیدا کنن. - جدا کردن وسایل خودتان از ساک پدر(چون از اول که به پدرش اجازه ورود به اتاق زایمان و ... رو نمی دن و معمولا باید پدر مدتی رو توی راهرو به سر ببره) - بردن یه ظرف مناسب که هم بشه به عنوان کاسه ازش استفاده کرد و هم اگر غذا اضافه ماند یا دوست نداشتید در ساعت ناهار یا صبحانه بیمارستان چیزی بخورید، بشه غذاتون رو توش بریزید و بذارید یخچال....
13 خرداد 1392

سردارک21: مانور آمادگی ورود محمدصادق

دیروز من برای خانواده یه مانور آمادگی اومدنم رو گذاشته بودم که ببینم چقدر پذیرای حضور من هستند و می ارزد از این جای گرم و نرم که البته کمی تنگ شده برام بیام بیرون یانه! ساعت یازده شب شروع کردم به تغییر و تحول و کلی انقباض راه انداختم با کلی نقشه برای اینکه کسی متوجه نشه خیلی مرتب همه چیز رو با صاحب خونه هماهنگ کرده بودم که چیزی لو نره و سر ساعت به مدل مشخصی تولید انقباض کنه.. خلاصه مامان با اینکه درد نداشت، به خاطر این برنامه ریزی صحیح من زنگ زد به خاله حدیثِ ماما که خاله حدیث اوضاع از این قراره بخوابم یا باید کار خاصی انجام بدم، خاله حدیث طبق نقشه من عمل کرد و گفت باید برید بیمارستان. اما مامان که دست بردار نبود، دوباره زنگ زد به بی...
13 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سردار کوچک می باشد